دلتنگی لحظه

شعر و داستان و اس

 

آخر از جور تو عالم را خبر خواهیم کرد
خلق را از طره ات آشفته تر خواهیم کرد
اول از عشق جهانسوزت مدد خواهیم خواست
پس جهانی را ز شوقت پر شرر خواهیم کرد
جان اگر باید به کویت نقد جان خواهیم یافت
سر اگر باید به راهت ترک سر خواهیم کرد
تا که ننشیند به دامانت غبار از خاک ما
روی گیتی را ز آب دیده تر خواهیم کرد
یا ز آه نیمه شب ،یا از دعا ،یا از نگاه
هر چه باشد در دل سختت اثر خواهیم کرد
لابه ها خواهیم کردن تا به ما رحم آوری
ور به بی رحمی زدی،فکر دگر خواهیم کرد
چون بهار از جان شیرین دست بر خواهیم داشت
پس سر کوی تو را پر شور و شر خواهیم کرد
نوشته شده در جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 22:6 توسط مریم| |

 

یا که به ره آرم این صید دل رمیده را
یا به رهت سپارم این جان به لب رسیده را
یا ز لبت طلب کنم قیمت خون خویشتن
یا به تو واگذارم این جسم به خون تپیده را
کودک اشک من شود خاک نشین ز ناز تو
خاک نشین چرا کنی کودک ناز دیده را ؟
چهره به زر کشیده ام،بهر تو زر خریده ام
خواجه!به هیچ کس مده بنده زر خریده را
گر ز نظر نهان شوم چون تو به ره گذر کنی
کی ز نظر نهان کنم اشک به ره چکیده را؟
گر دو جهان هوس بود،بی تو چه دسترس بود؟
باغ ارم قفس بود،طایر پر بریده را
جز دل و جان چه آورم بر سر ره؟چو بنگرم
ترک کمین گشاده و شوخ کمان کشیده را
خیز،بهار خون جگر!جانب بوستان گذر
تا ز هزار بشنوی قصه ی ناشنیده را

 

نوشته شده در سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:,ساعت 12:50 توسط مریم| |


Power By: LoxBlog.Com